_خب این هم بخش 1 خاطرات سربازی من بعد از دوره آموزشی و در یگان خدمتی هست:
*بعد از تقسیم دوره آموزشی پنج روز مرخصی به ما دادن و بعد باید به استان سیستان و بلوچستان میرفتم.
*بعد از گذشت پنج روز وسایل مورد نیاز رو جمع کردم و از خانواده خداحافظی کردم و راهی زاهدان شدم.
*بلاخره بعد از چند روز معطلی روز سرنوشت ساز فرا رسید و ما رو تقسیم کردن و شانس من شد شهرستان مرزی سرباز:|
*یک ساعت بعد از تقسیم ما رو که حدود بیست نفر بودیم با اتوبوس به فرماندهی شهرستان سرباز بردن و فرداش از هم جدا شدیم و من رو فرستادن به یک پاسگاه دور افتاده مرزی.
* پاسگاه تا پاکستان فقط نیم ساعت فاصله داشت و جای بسیار بد و دورافتاده ای بود؛دقیقا وسط یه رودخونه بزرگ یه تپه بلند بود پاسگاهی که رفتم روی همون تپه بود.
*روز اولی که رفتم فرمانده پاسگاه من رو توجیه کرد و سربازای اونجا هم ما رو حسابی تحویل گرفتن و دلداری دادن.
*یکی از مشکلاتی که اونجا داشتیم فاصله زیاد تا شهر بود که حدود سه ساعت بود و وسیله نقلیه هم نبود و برای رفت و آمد مخصوصا وقت برگشتن به پاسگاه گاهی اوقات حدود پنج الی شش ساعت معطل میشدیم!
**تو قسمت بعدی به جزئیات بیشتری اشاره میکنم و اینکه چه اتفاقات بد و خنده دار و بامزه ای برامون پیش میومد
پایان بخش1
_____
درباره این سایت